خاطره ای از یک مهر کربلا
خاطره ای از یک مهر کربلا
تهران بودم یکی از معاونین مدرسه توسط آشنایشان که به کربلا رفته
بودند یک مهر کربلا می گیرند و می خواهند یکی هم برای مدیر دبیرستانش یعنی من بدهند لازم است بنویسم آن موقع
کربلا رفتن آسان نبود و به سختی بعضی می رفتند …………
به هر صورت مهر کربلا را به من دادند و من از آن به بعد در جانمازم با این مهر نماز می خواندم ………
یک مسئله عجیب برایم بود که هر زمانی سر به مهر برای سجده می گذاشتم بوی فوق العاده خوشبویی به مشامم
می رسید که گاهی همین بوی خوش باعث می شد بخواهم یا شاید نا خواسته نمی دانم سجده ام طولانی تر شود
که لذت بیشتری از این بوی خوش ببرم …………..
بعد از چندی طاقت نیاوردم و فکر می کردم این حالت برای معاون مدرسه هم با مهرش هست لذا ماجرا را به او گفتم
و سوال کردم آیا مهر کربلای شما هم آنقدر خوشیو است ………..
در حالتیکه جریان و سپس سوالم را مطرح می کردم متوجه شدم چشمهای معاون بزرگتر شده و با نهایت تعجب به من نگاه می کرد و گفت خانم ……… قدر خودت را بدان ……….. نه من چنین بویی را حس نکردم ………..
و تعجب من بیشتر شد از حرف ایشان …………
متاسفانه بعد از این جریان آرام آرام آن بوی فوق العاده خاص کم و کمتر شد ………… تا جایی که بالاخره از بین رفت
بعدا فهمیدم حتما گفتن این جریان حتما با عث از بین رفتن آن بوی عطر عجیب که اصلا دنیایی نبود شده است
و بسیار متاسف شدم که چرا باید می گفتم ……… اما من که نمی دانستم اینطور می شود اگر می دانستم با گفتنم ممکن است بوی مهر را هنگان نماز حس نکنم هیچوقت نمی گفتم
و هنوز بعد از سالیان سال گاهی به یاد آن بوی خوش ( سیب و حرم حبیب و کرب و بلا ) می افتم و افسوس
می خورم …….. ایکاش نمی گفتم.