سبزترین سپیدار در کوچه های کوفه
سبزترین سپیدار در کوچه های کوفه
قنبرعلی تابش
مسلم ابن عقیل، سبزترین قاصد بهار است در سردترین خزان کوفه.
او با شکوفه هایی از گلستان فضیلت و کرامت آمده بود که کوفه را گلستان کند.
کوفه اما اسیر زمستان بود.
کوفه از بهار بویی نبرده بود. کوفه در به روی بهار بست و به سرخ ترین شقایق علوی، «نه» گفت.
کوفیان، صدای پای سبزترین سپیدار را در کوچه های خویش نشنیدند؛ سپیداری که پنجره در پنجره، آنان را به مهمانی سرخ ترین آفتاب فرا می خواند، سپیداری که کوچه به کوچه از طراوت و بهار حکایت می کرد.
مسلم، مرغ باغ ملکوت بود؛ اما کوفه، خیابان در خیابان، عالم خاک.
مسلم آمده بود که به کوفه فرصت برخاستن از خاک را بدهد.
مسلم آمده بود که کوچه های کوفه را با دریچه های افلاک پیوند دهد.
کوفه، اما این روشن ترین فرصت را هم سوزاند.
کوفه، هیچ وقت قدر چراغ را ندانسته است.
شب های کوفه، همیشه بی ستاره بوده است.
جای ستاره های کوفه، همیشه نه در افق، که چاه بوده است.
چاه های کوفه پر از ستاره است.
مسلم آن روز، تنها در کوچه های کوفه گشت و گشت و سرانجام، غریبانه سر به دار و دشنه سپرد و رسم وفا و مروت را از خویش به یادگار نهاد.
سلام به روح پاک مسلم!
سلام به دو کودک یتیم و شهیدش!
حوزه نت