مسلمیه
يا مسلم ابن عقيل(ع)
ز راه آمده از خانه یِ خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا ٬ نیا برگرد
تورا به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد
برای قامت اکبر ٬ دو تا عبا بردار
که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد
خدا به خیر کُند شمر چکمه پوشیده
در انتظار ِ تو اِستاده بی حیا برگرد
یزید ٬ به دستش گرفته چوب منتظر است
که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد
اگر به کوفه بیایی رُباب می بیند
که می رود سر ِ طفلش به نیزه ها برگرد
(سعيد خرازي)
شـــب هم چو قلــب مردم ایـنجا ســیاه نیـست
حال ســفیر بی کـس تــو رو بـــه راه نـــیست
جـــز مـــکــر از اهـــالی اینـــجا نــدیــــده ام
دیــوار هــم سفیر تــو را تــکــیه گـاه نیــست
آوارگــی مـــن بـــه تـــماشـــا کشـــیده اســت
در ایـــن دیار بهـــر غــریــبان پنــاه نـیــست
تـــرسم بود کـــه ســاقی تان را نــظر زنــنـد
چشـــــمی برای دیـــدن رخـــسار مــاه نیست
این قدر گویمت که در این شهر خون پرست
مــُـثــــله نـــمودن تـــن کشـــته گـــناه نـیست
(محمد حسين رحيميان)
كوفه ميا حسين جان…
از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان
مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان
یک پیره زن فقط به سَفیرت پناه داد
ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است
سر می زنم ز غُصه به دیوارهایشان
جای طناب، بر دهنم مشت می زدند
اینجا همه عوض شده رفتارهایشان
محصول باغ ها همه خرج سپاه شد
از خار و سنگ پر شده انبارهایشان
خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد
تغییر کرده کاسبی و کارهایشان
سکه شده فروختن چکمه هایشان
رونق گرفته دکه يِ نجارهایشان
بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند
لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان
اینجا سر ِ برادر ِتو شرط بسته اند
غوغا شده میان کماندارهایشان
اینجا برای غارت خلخال و روسری
خُرجین خریده اند خریدارهایشان
(جواد پرچمي)
يا مسلم ابن عقيل(ع)
گر به عشق تو مرا دارالعماره ميبرند
گوئيا جان بر تنم با يك اشاره ميبرند
زيور از گوش تمام دخترانت باز كن
ورنه از گوش رقيه گوشواره ميبرند
(سعيد خرازي)
يا مسلم ابن عقيل (ع)
کاش این غم به دلِ هیچ مسلمــان نرسد
که ز غربت سخنش خوب به جانان نرسد
من نوشتم که بیا کـــوفه ولی فـــــــهمیدم
که مسلمــــانی اینان به مسلمـــــان نرسد
ز پذیرایی این قــوم همین جمله بس است
که ز مهمـــانیشان ذره به مهمـــان نرسد
یک شبه این همــه ي شــهر عوض میگردد
جز ستمـــکاریشان هیچ به خوبـــان نرسد
کـــــوفه را گـــــرمی بازار فـــراوان امـا
ازدحامی به صـــفِ نیـــــزه فروشان نرسد
هر چه توصیـف کنم باز از او پسـت ترند
عــــهد کــــوفی به وفـــاداری پیمان نرسد
به لب تشــــنه اگر وعـــده ی دریـــا بدهند
جرعـــه آبي به لب و حنجــر عطشـــان نرسد