هانی بن عروه
هانی بن عروه
نهضت شکوهمند حسینی(ع)، منظومهی ايمان، پاكی، صداقت و فداكارى است. در اين منظومه ستارگانی درخشيدند كه تا ابديت به مسافران جادهی حقيقت، گرمی و روشنی میبخشند. در این میان هانی بن عروه اگرچه از شهدای کربلا در روز عاشورا نیست؛ ولی از پیشگامان نهضت امام حسین(ع) میباشد.
هویت
هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن عصم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن عبدالله بن ناجية[1] از قبیله بنی مراد شاخهای از قبیله بزرگ مذحج[2] عرب جنوب (یمن) که در کوفه ساکن بودند. از تاريخ ولادت و دوران كودكیش اطلاعاتى در دست نيست. برخی وی را از صحابه رسول خدا(ص) دانستهاند.[3] هانى بن عروة از قاریان[4] و بزرگان کوفه و یاران خاص امیر مومنان علی(ع) بود[5] که در جنگهای آن حضرت(ع) شرکت داشت. در جنگ جمل این شعر را میخواند:
يا لك حربا حثها جِمالُها يقودها لنقصها ضلّالها
هذا على حولُه اقيالها[6]
جنگى كه سواران جمل آتش آن را دامن مىزدند، و گمراهان، آن را هدايت مىكردند و اكنون اين على است كه قهرمانان جنگاور، پيرامونش را گرفتهاند.
پس از نافرمانی معاویه، با این که امیرمومنان علی(ع) برای رفتن به شام جهت نبرد عجله داشتند؛ اما مردم ترسیدند و خواستند که در کوفه بمانند، این در حالی بود که هانى بن عروة و افرادی هم چون مالک اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق خزاعىّ، سعيد بن قيس همدانىّ بدون ترس از دشمن، با اعلان جان فشانی گفتند: آرزویمان این است که بر دشمنانت پیروز شویم یا در رکابت کشته شویم.[7]
در جریان جنگ صفین، هانی با افرادی از اهل يمن درباره تغییر رياست قبیله كنده و ربيعه با امیرمومنان علی(ع) گفتگو کردند.[8]
موقعیت اجتماعی هانی
هاني بن عروه علاوه بر خصوصيات بارز شخصي، از مقام و جايگاه والايي ميان كوفيان، مخصوصاً در قبيله «مراد» برخوردار بود و رهبري آنان را برعهده داشت. تا آن جا كه ميگويند، هنگامي كه قصد رفتن به جايي را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پياده در ركاب او حاضر بودند، و زماني كه هم پيمانان خود را از قبيله «كنده» فرا ميخواند، سي هزار مرد زرهپوش به سوي او حركت ميكردند.[9]
هانی بـه سبب پناه دادن كثير بن شهاب مذحجى، از سوى معاويه تهديد به قـتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاويه وى را نشناخت. پس از پراكنده شدن مردم، معاويه نزد وى آمد و پرسيد: چه خواستهاى دارى؟ وى گفت: من هانى بن عروهام كه نزد شما آمدهام. گفت: امروز آن روزى نيست كه پدرت مىگفت :
اُرَجِّلُ جَمّيِي و اَجُز ذَيْلى و تَحْمىٍّ شکتى افق کمیت
امْشِي فى سَراة بَني غَطيف اذا ما سَامِني ضيم ابیت
موهاى سرم را شانه مىزنم و لباس بلندم را بر زمين مىكشم و اگر كسى در مورد من قصد سويى داشته باشد، افقى خونين مرا حمايت مىكند. ميان جنگاوران سرتا پا مسلح غطيف، گام بر مىدارم و اگر جور و ستمى متوجهام شود، زير بار نخواهم رفت.
هانى گفت: من اکنون عزيزتر از آن روز هستم. معاويه گفت: به چه چيز؟ وى گفت به واسطه اسلام، معاويه گفت: كثير بن شهاب كجاست؟ وى پاسخ داد: نزد من در اردوگاهت.
مـعـاويـه وى را مـامـور رسـيـدگـى بـه خـيـانـت مـذحـجـى كـرد و گـفـت: قـسـمـتـى از اموال مسروقه را بگير و بخشى را به او ببخش.[10]
موقعیت اجتماعی هانی آن چنان بود که با نهضت امام حسین(ع) پیوند خورد و همین امر سبب جاودانگی وی شد. از این رو، شهرت وی در کتب تاریخی بیشتر در ماجرای شهادت امام حسین(ع) است.[11]
همراهی با نهضت امام حسین(ع)
1- هانی میزبان سفیر امام حسین(ع)
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(ع) که در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شده بود،[12] با ورود حاکم کوفه؛ یعنی عبیدالله بن زیاد به شهر کوفه، مسلم برای ادامه فعالیتهایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی بن عروه شد كه به نظر ميرسيد، امنيتش از جاهاي ديگر بيشتر بود. هر چند طبق نقل برخی گزارشها هانى از آمدن مسلم به خانهاش خشنود نشد، زیرا تکلیف سختی بود؛ اما هانی، مسلم را پذیرفت و به وی گفت: احـتـرام كسى چون تو مانع از آن مىشود كه از روى نادانى پاسخ ردّ به تو بدهم، بـايـد از عـهـده ايـن كـار برآيم.[13]
از این پس، منزل هانی پایگاه شور و حضور مردم کوفه شد. گزارش شده هيجده هزار تن از کوفیان به صورت مخفی با مسلم بن عقیل بيعت كردند.[14] که در این هنگام مسلم تصمیم برقیام داشت؛ ولی هانی او را از عجله کردن بر حذر داشت.[15]
2- هانی ومسئله ترور حاکم کوفه
هانى بن عروه در زمانی که مسلم در خانهاش بود، دوست و رفیقش شریک بن اعور بصری که با عبيدالله ابن زياد از بصره به کوفه آمده بود را به خانهاش برد. در اين ميان هانى بيمار شـد و عـبـيـداللّه بن زياد به عيادت وى آمد.
عمارة بن عبيد سلولى به هانى گفت: هدف از گـرد آمـدن مـا كـشـتـن ايـن ستمگر است، اکنون كه خداوند او را در چنگ تو قرار داده خـونـش را بـريـز! هانى گفت: نمىخواهم در خانه من كشته شود.[16]
هفته بعد شريك بن اعور هم بيمار شد، ابن زياد پس از اطلاع به وی پيغام داد كه هنگام شب براي عيادتش، به خانه هاني خواهد آمد.
شريك به مسلم گفت: اين بدكار امشب به عيادت من مىآيد وقتى نشست بيا و خونش را بريز. شب هنگام، زماني كه عبيدالله به عيادت شريك آمد، مسلم هم برخاست كه در جاى ديگر مخفى شود. شريك هم به مسلم گفت: هرگز اين فرصت را از دست نده، ولی هانى بن عروه برخاست و گفت: نمىخواهم در خانه من كشته شود. گويا اين كار را زشت مىشمرد.
وقتى عبيدالله بن زياد آمد و بنشست، از بيمارى شريك پرسيد،[17] چون پرسشهاى وى طولانی شد، شريك شعري كه تلويحاً او را براي انجام عملش تشويق ميكرد، تكرار نمود:
ما تنظرون بسلمى لا تحيوها اسقونيها و ان كانت بها نفسى
در چه انتظار داريد كه به سلمى درود نمىفرستيد! آبم دهيد و سيرابم كنيد اگر چه جانم در آيد.
عبيدالله كه متوجه نشده بود، گفت: به نظر شما هذيان مىگويد؟ هانى گفت: خدايت قرين صلاح بدارد، آرى از سحرگاه تاكنون كارش همين است. آنگاه عبيدالله برخاست و برفت و مسلم بيامد. شريك گفت: چرا خونش را نريختى؟ گفت: به دو سبب، يكى اين كه هانى خوش نداشت كه در خانه او كشته شود، ديگر حديثى كه مردم از پيمبر خدا آوردهاند كه ايمان، غافل كشى را روا نمىدارد و مؤمن به غافلگيرى نمىكشد.
هانى گفت: به خدا اگر او را كشته بودى فاسق بدكارهاى را كشته بودى؛ ولى دوست نداشتم در خانهام كشته شود.[18]
3- بازداشت هاني
حاکم کوفه که نتوانسته بود، مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، از راه جـاسـوسـى یکی از بردگانش به نام مـعـقـل از مخفیگاه مسلم در خانه هانى آگاه شد.
عبیدالله پس از اطمینان از این امر، برای بازجویی و مواخذه هانی، «محمد بن اشعث»، «اسماء بن خارجه»[19] و «عمرو بن حجاج»[20] پدر زن هانی را خواست و از آنها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمیآید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط میدانیم بیمار است. عبیدالله گفت: شنيدهام بهبودى يافته و بر در سراى خود مىنشيند. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را فرو نگذارد، چرا که من دوست ندارم مردى چون او از بزرگان عرب، نـزد من تباه گردد.
آن سه نفر نزد هانی آمدند و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «بیمار بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» آنان گفتند: ابن زیاد میداند که بهبودى يافتهاى و بر درِ منزلت مینشینی، تو را سوگند همراه ما بیا».
هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء گفت: برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد بیمناکم، نظر تو چیست؟
حسان که از نیت ابن زیاد آگاه نبود، گفت: عمو جان به خدا سوگند هیچ ترسی نسبت به تو احساس نمیکنم.[21]
4-زندانی شدن هانی
هنگامي كه هاني به واسطه خدعه و نيرنگ، وارد مجلس دارالاماره شد، عبيدالله بن زياد حاکم کوفه به او نگاه كرد و اين ضرب المثل را گفت: «اتتك بحائن رجلاه» كنايه از اينكه «باپاى خود به سوى قتلگاه آمدى»، منظورش اين بود كه قصد آزار و كشتن او را دارد.[22] بعد در حالى كه شريح قاضى[23] نيز حضور داشت به او نظر افكند و اين شعر را خواند:
اريد حباءه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
مـن زندگى او را مىخواهم؛ ولى او آهنگ كشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور.
ابن زياد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هاني كرد و گفت: اين چه فتنهاي است كه در خانه خود برپا كردهاي، و با يزيد از در مخالفت و دشمني وارد شدهاي؟ مسلم بن عقيل را در خانه خود جاي دادهاي سلاح و سپاه براي او جمع ميكني و گمان ميكني كه اين مطلب بر ما پنهان و مخفي خواهد ماند؟[24]
هاني در ابتدا اين مسأله را انكار كرد،[25] اما عبيدالله «معقل» را كه بر مسائل پنهان هاني و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هاني نشان داد. هاني با ديدن او از اين دسيسه و نيرنگ عبيدالله مطلع شد و ديگر نتوانست كه به انكار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نكردم، و هيچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانهام بیاید، و من شرم كردم او را راه ندهم، و جريان كار او چنان است كه شنیدهای. هانى افزود: اكنون با توپيمان مىبندم كه غائلهاى به راه نيندازم، اگر بخواهى وثیقهای میگذارم كه بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا ميخواهد بیرون رود آنگاه نزد تو باز آيم ابن زياد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنين كارى نخواهم كرد که من مهمان خود را بياورم تا تو او را بكشى.[26] چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در كوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند ميدهم كه خود را به كشتن نده، و قبيلهات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نميخواهم كشته شوى. اين مرد (يعنى مسلم بن عقيل) با اين گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمیکشند و به او آسیب نمیرسانند، مسلم را تحویل اینها بده؛ اين كار بر تو ننگ نيست، زيرا جـز ايـن نـيـسـت كـه وى را بـه سـلطـان سپردهاى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است كه پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و ياورى نداشته باشم باز او را به شما نمیدهم تا در راه او بميرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مىداد و هانی مىگفت: به خدا هرگز وى را به ابن زياد نمیسپارم [27].
ابن زياد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: يا مسلم را تحویل بده يا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب انديشه نابجائى، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشيرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زياد گفت: واى بر تو مرا با شمشيرهاى برنده مىترسانى؟ سپس گفت: او را نزديك من آريد، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شكست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشير يكى از نگهبانان ابن زياد برد تا قصد جان عبيدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشيرش مانع از انجام اين كار او شد. سپس عبيداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاقهای قصر، زندانی کنند.[28]
5- حمایت مذحجیان از هانی
هنگامی که عمرو بن حجاج زبيدى شایعه کشته شدن هانی را شنيد نزد قبيله مذحج آمده و با عده بسيارى از آنان کاخ ابن زياد را به محاصره در آوردند، عبيدالله که اوضاع را نابسامان دید از «شريح قاضي» خواست تا با هاني ملاقات كند و خبر سلامتي او را به مذحجیان برساند.
چون شریح به ملاقات هانی رفت، هانی فریاد برآورد که: اى خدا! اى مسلمانان! مگر افراد قبیلهام مردهاند؟ افراد با ایمان کجایند؟ اهل بصیرت کجا هستند؟ ايـن سـخـنان را مىگفت و خون بر محاسن سفیدش میریخت.
سپس گفت: به گمانم اين فرياد قبيله مذحج و پيروان من است، اگر ده تن از آنان وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد.
شريح پس از شنیدن این سخنان به نزد قبيله مذحج آمد و گفت: به فرمان امیر با هانی ملاقات کردم و او زنده است.
عمرو بن حجاج و همراهانش بی آن که توضیح بیشتری از شریح قاضی بخواهند گفتند: اكنون كه هانی كشته نشده است خداى را سپاس گزاريم! سپس از اطراف قصر پراكنده شدند.[29]
عـبـداللّه بـن حـازم مـىگـويـد: بـه خـدا فـرسـتـاده مـسـلم بـن عقيل بودم كه به سوی قصر بروم تا از وضعیت هانى آگاه شوم، چون ديدم او را زدند و به زندان افـكـنـدنـد، بـر اسـب خـويـش سـوار شـدم و نـخـسـتـيـن كـسـى بـودم كـه نـزد مـسـلم بـن عـقـيـل رفـتـه و خـبـرهـا را بـه وى دادم، نیز زنانى از قبيله مراد را دیدم که جمع شده و فرياد «يا عـبـرتـاه، يـا ثكلاه» سر مىدادند.[30]
6- شهادت هانی
پس از شهادت مسلم بن عقيل، عبيدالله بن زیاد با خیالی آسوده اراده کرد تا هانی را به قتل برساند. در این بین محمد بن اشعث هر چه وساطت کرد و جایگاه ویژه او در میان قبیلهاش را یادآور شد، موثر واقع نشد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلي كه گوسفندان را خريد و فروش ميكردند، ببرند و گردنش را بزنند.
هنگامی که، هاني را براي اجراي حكم میبردند، پيوسته دوستان و هوادارانش را به ياري ميطلبيد و فریاد میزد: اي قبيله مذحج! كجاييد من یاوری از قبيله مذحج ندارم.
همان گونه که گذشت، با این که هاني بن عروه يكي از بزرگان كوفه بود؛ ولی با کمال بی وفایی هیچ کس شهامت یاری رساندن به او را نداشتند.
چون هانی دید کسی به یاریش بر نمیخیزد دستان بسته خود را باز کرد و گفت: عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست تا با آن بتوان دفاع کرد؟ نگهبانان وی را گرفتند و محکم بستند. سرانجام رشيد غلام ترک زبان عبيدالله با ضربهای هانی را مجروح کرد، هانی با همان وضعیت گفت: «الي الله المنقلب والمعاد اللهم الي رحمتك و رضوانك» بازگشت همه به سوي خداست، خدایا! مرا به سوي رحمت و خوشنوديت، رهسپار ساز. رشید با ضربه دیگری هاني را به شهادت رساند.[31] آنگاه به دستور عبيدالله بن زياد جنازهاش را وارونه به دار كشيدند.[32]
هـانـى در روز ترويه (هشتم ذى حجه) سال شصتم هجرى[33] در حالی که نود و چند سال از عمر شريف او مىگذشت،[34] به شهادت رسيد.
عـبـداللّه بـن زبـيـر اسـدى در مـرثـيـه مـسـلم و هانى اشعار زير را سروده است . به نقلى فرزدق سروده و عبدالله بن زبير آن را نقل كرده است :
ان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى الى هانی فى السوق و ابن عقيل
الى بطل قد هشم السيف وجهه و آخر يهوى من طمار قتيل[35]
اگر نمىدانى مرگ چيست به هانى و پسر عقيل در بازار بنگر. بـه دلاورى كه شمشير بينى او را در هم شكسته است و به دلاورى ديگر كه از بلندى در حالى كه كشته شده به خاك افتاده است. پس از شهادت حضرت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، عبيدالله بن زياد سر مطهر آن دو را به همراه نامهای به نزد يزيد بن معاويه فرستاد. در قسمتی از این نامه آمده است: مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.[36]
زماني كه يزيد آن سرها را به همراه نامه عبيدالله مشاهده كرد، بسيار خوشنود شد و دستور داد كه سر مسلم و هاني را بر بالاي دروازههاي دمشق بياويزند و پس از آن طي نامهاي در پاسخ عبيدالله، اين اقدام او را ستایش كرد.[37]
درباره سرنوشت سرهاي اين بزرگواران، طبری چنین آورده: سال 304 هجري در يكي از برجهاي ديوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد كه در سبدهاي علفي نگهداري ميشدند. تنها بیست و نه سر از آنها شناسايي شدند؛ چون در گوش هر يك رقعهاى که با نخي ابريشمي بسته بودند، قرار داشت و نام صاحب سر، بر آن نوشته شده بود. يكي از اين سرها، سر هاني بن عروه بود.[38] امروزه آرامگاه هانی در مقابل آرامگاه مسلم بن عقيل، در صحن چسبیده به مسجد کوفه میباشد.[39]
امام حسین (ع) و هانی بن عروه
1-تاثر و اندوهگین شدن امام پس از شنیدن خبر شهادت هانی
زمانى كه امام حسين (عليه السلام) از شهادت هانى و مسلم مطلع شدند ناراحت شدند و برای آن دو دعا کردند و مكرر مىفرمود: انا لله و انا اليه راجعون! رحمه الله عليهما.[40]
ابن اعثم چنین آورده: فاستعبر الحسين باكيا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون[41]
امام حسين عليه السلام چون از شهادت مسلم و هاني خبر يافت، به شدت گریستند سپس کلمه استرجاع راخواندند.
نیز طبری آورده: زمانی که امام حسين عليه السلام از شهادت مسلم و هاني مطلع شد نوشتهاى بیرون آورد و برای حاضران خواند: بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد: خبرى فجيع و دردناک به ما رسیده و آن كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر است. شيعيانمان ما را بىياور گذشتهاند…[42]
2- یاد کردن امام هانی
روز عاشورا، امام حسین(ع) به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و يارانش را ندید جز آنان که پیشانی بر خاک ساییده و صدایی از آنها به گوش نمیرسید، پس ندا داد:
يا مسلم بن عقيل! و يا هاني بن عروة! و يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا يزيد بن مظاهر! و يا يحيى بن كثير! و يا هلال بن نافع! و يا إبراهيم بن الحصين! و يا عمير بن المطاع! و يا أسد الكلبي! و يا عبد الله ابن عقيل! و يا مسلم بن عوسجة! و يا داود بن الطرماح! و يا حر الرياحي! و يا علي بن الحسين! و يا أبطال الصفا! و يا فرسان الهيجاء! ما لي أناديكم فلا تجيبوني، و أدعوكم فلا تسمعوني؟! أنتم نيام أرجوكم تنتبهون، أم حالت مودتكم عن إمامكم فلا تنصرونه؟![43]
اي مسلم بن عقيل! اي هانی بن عروه، اي حبيب! اي زهيربن قین…!
ای دلاور مردان خالص! و ای سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا میزنم؛ ولی پاسخم را نمیدهید؟ و شما را میخوانم؛ ولی دیگر سخنم را نمیشنوید؟ آیا به خواب رفتهاید که به بیداریتان امیدوار باشم؟ یا از محبت امامتان دست کشیدهاید که او را یاری نمیکنید؟…
نکته آخر این که: در فضیلت هانی همین بس که نسبت به ایشان زیارت مخصوصی وارد شده: در مقابل قبر بایست و پس از سلام به رسول خدا(ص) بگو:
سلام الله العظيم و صلواته عليك يا هاني بن عروة، السلام عليك أيها العبد الصالح، الناصح لله و لرسوله و لأميرالمؤمنين، و الحسن و الحسين عليهم السلام، اشهد أنك قتلت مظلوما، فلعن الله من قتلك، و استحل دمك، و حشي الله قبورهم نارا، أشهد أنك لقيت الله و هو راض عنك بما فعلت و نصحت، و اشهد أنك قد بلغت درجة الشهداء، و جعل روحك مع أرواح السعداء، بما نصحت لله و لرسوله مجتهدا، و بذلت نفسك في ذات الله و مرضاته، فرحمك الله و رضي عنك و حشرك مع محمد و آله الطاهرين، و جمعنا و إياكم معهم في دار النعيم، و سلام عليك ورحمة الله، سپس دو رکعت نماز بخوان و به ایشان هدیه کن…[44]
[1]. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، تحقيق لجنة من العلماء، بيروت، دار الكتب العلمية، 1403/1983، چاپ اول، ص 406.
[2]. قبیله ای که در سریه علی بن ابی طالب (ع) به یمن مسلمان شدند. الواقدي، محمد بن عمر؛ كتاب المغازى، تحقيق: مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1409/1989، چاپ سوم، ج 3، ص 1080 - 1079.
[3]. المشهدي، محمد بن جعفر؛ فضل الكوفة و مساجدها، تحقيق: محمد سعيد الطريحي، بيروت، دار المرتضى، ص 86.
[4]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، 1387/1967، ج 5، ص 426.
[5]. العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، ط الأولى، 1415/1995، ج 6، ص 445 و الزركلى، خير الدين؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، بيروت، دار العلم للملايين، 1989، چاپ دوم، ج 8، ص .68
[6]. آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبي طالب، النجف الأشرف، المكتبة الحيدرية، 1376/1956، ج 2، ص 345.
[7]. الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ كتاب الفتوح، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالأضواء، 1411/1991، چاپ اول، ج 2، ص 510.
[8]. المنقرى، نصر بن مزاحم؛ وقعة صفين، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، 1382، چاپ دوم، ص 137.
[9]. المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 59.
[10]. السماوي، الشيخ محمد؛ پیشین، ص 140 و با اندکی تغییر در عبارت الزركلى، خير الدين؛ پیشین، ج 8، ص 68.
[11]. « القصّة مشهورة في جزء مقتل الحسين » العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415/1995، چاپ اول، ج 6، ص 445.
[12]. ابن سعد می گوید: حسين بن على(ع) مسلم بن عقيل را به كوفه گسيل داشت و به او فرمود كه در خانه هانى بن عروه مرادى منزل كند. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق: محمد بن صامل السلمى، الطائف، مكتبة الصديق، 1414/1993، چاپ اول، خامسة1، ص 458.
[13]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 362 و با اندکی تفاوت در تعبیر الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 40 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ الأخبار الطوال، تحقيق: عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368، ص 233 و الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسين؛ مقاتل الطالبيين، تحقيق: سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ص 100.
[14]. محمد بن سعد، پیشین، ص 459 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 375.
[15]. آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبي طالب، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، النجف الأشرف، مطبعة الحيدرية، 1376/1956، ج 3، ص 242.
[16]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 363 و در گزارش ها چنین آمده: زمانی که ابن زياد به كوفه رسيد و از بيمارى هانى مطلع شد به عيادت او رفت. هانى، به مسلم بن عقيل و یارانش گفت: هنگامى كه ابن زياد نزد من نشست و آرام گرفت، علامت می دهم که: «آبم دهيد». شما بيرون بیایید و او را بكشيد. هنگامی که ابن زياد آمد و نشست، هانى بن عروه گفت: مرا آب دهيد. پس بيرون نيامدند و ديگر بار گفت: آبم دهيد، چرا تاخير مىكنيد؟ سپس گفت: آبم دهيد اگر چه به قیمت جانم تمام شود. ابن زياد فهميد و برخاست و از نزد وى رفت. احمد بن أبى يعقوب (المعروف باليعقوبى)، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بى تا، ج 2، ص 243 و نیز: هانی به مسلم گفت: ابن زیاد به عیادت من می آید این شمشیر را بگیر زمانی که عمامه ام را پرتاب کردم او را با شمشیر از پا در آور. قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربى، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة للطباعة والنشر، 1416، چاپ اول، ج 3، ص 56.
[17]. در این جا در گزارشی دیگر چنین آمده: مسلم خواست حمله کند تا عبدالله را به قتل برساند ولی هانی نگذاشت و گفت: من نسبت به زن و بچه های خانه ام نگرانم. پس مسلم شمشیرش را انداخت و نشست. شریک رمز حمله را با این شعر گفت: ما تنظرون بسلمى عند فرصتها فقد و فى ودّها و استوسق الصَّرم…
الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 43.
[18]. الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 - 233 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 363.
[19]. الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 236 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 364.
[20]. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413، چاپ اول، ج 2، ص 47.
[21]. همان.
[22]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 47 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 349.
[23]. شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داده بود. العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ پیشین، ج 3، ص 271.
[24]. معلوم می شود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینی(ع) انجام داده جمع آوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.
[25]. ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زياد… محمد بن اشعث بن قيس را در پی هانى فرستاد، و چون بيامد در باره مسلم از او سؤال كرد، هانى منكر شد و ابن زياد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زياد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى كنم، آيا مي خواهى خير تو را بگويم؟» ابن زياد گفت: «چيست؟» گفت: «اينست كه تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گرديد زيرا كسى كه] یعنی مسلم بن عقیل[ بيشتر از تو و رفيقت حق دارد اينجا آمده است.» المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج 3، ص 57.
[26]. در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زير پايم باشد پا از روى او بر نمىدارم. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 349.
[27]. پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلي حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسین(ع) و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.
[28]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.
[29]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص51 - 50.
[30]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 52 - 51 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 368.
[31]. همان، ص 64 - 63 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص379 - 378 البته بعدها زمان قیام مختار، در نبردی که بین ابراهیم بن مالک اشتر و عبيد الله بن زياد واقع شده بود، عبد الرحمان بن حصين مرادى وقتی رشيد (قاتل هانى) را در «خازر» همراه عبيد الله بن زياد ديد. گفت: خدا مرا بكشد اگر او را نكشم يا در اين راه كشته نشوم.» آنگاه با نيزه ای به او حمله ور شد و با ضربتى او را به هلاکت رساند. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 379.
[32]. آشوب، ابن شهر؛ پیشین، ج 3، ص 245.
[33]. السماوي، محمد؛ أبصار العين في أنصار الحسين(ع)، تحقیق: محمد جعفر الطبسي، مركز الدراسات الإسلامية لممثلية الولي الفقيه في حرس الثورة الإسلامية، 1419/1377، چاپ اول، ص 142.
[34]. محمد بن سعد، پیشین، خامسة1، ص 460 و احمد بن على بن حجر العسقلانى، پیشین، ج 6، ص 445.
[35]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 64 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 380 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 242.
[36]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 65 و با این که عبید الله ابن زیاد حاکم کوفه شخصيتهاي ديگري رادر كوفه به شهادت رساند ولي از ميان شهدا تنها سرهاي مسلم بن عقیل وهانی بن عروه را برای یزید بن معاویه فرستاد. که این حاکی از آن است که این دو از مهم ترین شخصیتهای حرکت انقلابی در کوفه و شهدای پیشاهنگ نهضت حسینی(ع) بودند.
[37]. علامه مجلسى، جلاء العيون، قم، انتشارات سرور، 1382ش، چاپ نهم، ص 623 و شیخ عباس قمی، پیشین، ج 2، ص 742.
[38]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 11، ص 60.
[39]. المشهدي، محمد بن جعفر فضل؛ الكوفة و مساجدها، بيروت، دار المرتضى، ص 87 و البته در کتب پژوهشی در باره چگونگی دفن هانی بن عروه دو گزارش دیده شده: بدن مسلم و هانی را به قبیله مذحج دادند و آن دو را نزدیک حریم مسجد در کنار دارالاماره دفن کردند. (الحسینی الجلالی، محمد حسین؛ خاک پاکان تاریخ آرامگاه های خاندان پیامبر(ع) و صحابه خاص آن، ترجمه: قربانعلی اسماعیلی، مشهد، شرکت به نشر، 1379، چاپ اول، ص 70) و پيكر هانى چند روز بدون غسل و کفن بر زمين ماند، تا اين که همسر ميثم تمار شبانه که همه خواب بودند، جسد هاني و مسلم بن عقیل و حنظله بن مره را به خانه برد و نيمه شب آن ها را در کنار مسجد کوفه به خاک سپرد، و فقط همسر هانی بن عروه را از این موضوع آگاه کرد. (الموسوی الزنجانی، سید ابراهیم؛ وسیله الدارینفی انصارالحسین(ع)، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1042/1982، چاپ دوم، ص 209).
[40]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص 74 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 397.
[41]. الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج 5، ص 64.
[42]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 398.
[43]. لجنة الحديث في معهد باقر العلوم(ع)، موسوعة كلمات الإمام الحسين(ع)، دار المعروف للطباعة والنشر، 1416/1995، چاپ اول، ص 581 - 582 و البحراني، عبد العظيم المهتدي؛ من أخلاق الإمام الحسين (ع)، قم، انتشارات شريف الرضي، 1421/2000، انتشارات شريف الرضي، چاپ اول، ص 250 و يعقوب، أحمد حسين؛ كربلاء، الثورة و المأساة، بیروت، الغدير للطباعة و النشر و التوزيع، 1997، چاپ اول، ص 339.
[44]. محمد بن المشهدي، المزار، تحقيق: جواد القيومي الاصفهاني، قم، نشر القيوم، 1419، چاپ اول، ص 180 و علامه مجلسى، پیشین، ج 97، ص 429 و سيد بحر العلوم، الفوائد الرجالية، تحقيق و تعليق: محمد صادق بحر العلوم، حسين بحر العلوم، تهران، مكتبة الصادق، 1363ش، چاپ اول، ج 4، ص 43 - 42.
پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام