ققنوس

راه خیلی دور نیست همین نزدیکی هاست .خیلی هم نزدیک نیست آخرین ایستگاه زمین تا پیوستن به آسمان است
  • خانه 
  • خواص آیه الکرسی لقمه حرام باد 
  • تماس  
  • ورود 

هانی بن عروه

15 مهر 1395 توسط عبادي

هانی بن عروه

نهضت شکوهمند حسینی(ع)، منظومه‌ی ايمان، پاكی، صداقت و فداكارى است. در اين منظومه ستارگانی درخشيدند كه تا ابديت به مسافران جاده‌ی حقيقت، گرمی و روشنی می‌بخشند. در این میان هانی بن عروه اگرچه از شهدای کربلا در روز عاشورا نیست؛ ولی از پیشگامان نهضت امام حسین(ع) می­باشد.


هویت

هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن عصم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن عبدالله بن ناجية[1] از قبیله بنی مراد شاخه­ای از قبیله بزرگ مذحج[2] عرب جنوب (یمن) که در کوفه ساکن بودند. از تاريخ ولادت و دوران كودكیش اطلاعاتى در دست نيست. برخی وی را از صحابه رسول خدا(ص) دانسته­اند.[3] هانى بن عروة از قاریان[4] و بزرگان کوفه و یاران خاص امیر مومنان علی(ع) بود[5] که در جنگ­های آن حضرت(ع) شرکت داشت. در جنگ جمل این شعر را می­خواند:

يا لك حربا حثها جِمالُها يقودها لنقصها ضلّالها
هذا على حولُه اقيالها[6]

جنگى كه سواران جمل آتش آن را دامن مى­زدند، و گمراهان، آن را هدايت مى­كردند و اكنون اين على است كه قهرمانان جنگاور، پيرامونش را گرفته­اند.

پس از نافرمانی معاویه، با این که امیرمومنان علی(ع) برای رفتن به شام جهت نبرد عجله داشتند؛ اما مردم ترسیدند و خواستند که در کوفه بمانند، این در حالی بود که هانى بن عروة و افرادی هم چون مالک اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق خزاعىّ، سعيد بن قيس همدانىّ بدون ترس از دشمن، با اعلان جان فشانی گفتند: آرزویمان این است که بر دشمنانت پیروز شویم یا در رکابت کشته شویم.[7]
در جریان جنگ صفین، هانی با افرادی از اهل يمن درباره تغییر رياست قبیله كنده و ربيعه‏ با امیرمومنان علی(ع) گفتگو کردند.[8]


موقعیت اجتماعی هانی

هاني بن عروه علاوه بر خصوصيات بارز شخصي، از مقام و جايگاه والايي ميان كوفيان، مخصوصاً در قبيله «مراد» برخوردار بود و رهبري آنان را برعهده داشت. تا آن جا كه مي­گويند، هنگامي كه قصد رفتن به جايي را داشت، چهار هزار سواره و هشت هزار پياده در ركاب او حاضر بودند، و زماني كه هم پيمانان خود را از قبيله «كنده» فرا مي­خواند، سي هزار مرد زره­پوش به سوي او حركت مي­كردند.[9]

هانی بـه سبب پناه دادن كثير بن شهاب مذحجى، از سوى معاويه تهديد به قـتل شد. هنگام ورود به مجلس، معاويه وى را نشناخت. پس از پراكنده شدن مردم، معاويه نزد وى آمد و پرسيد: چه خواسته­اى دارى؟ وى گفت: من هانى بن عروه­ام كه نزد شما آمده­ام. گفت: امروز آن روزى نيست كه پدرت مى­گفت :

اُرَجِّلُ جَمّيِي و اَجُز ذَيْلى و تَحْمىٍّ شکتى افق کمیت
امْشِي فى سَراة بَني غَطيف اذا ما سَامِني ضيم ابیت

موهاى سرم را شانه مى­زنم و لباس بلندم را بر زمين مى­كشم و اگر كسى در مورد من قصد سويى داشته باشد، افقى خونين مرا حمايت مى­كند. ميان جنگاوران سرتا پا مسلح غطيف، گام بر مى­دارم و اگر جور و ستمى متوجه­ام شود، زير بار نخواهم رفت.

هانى گفت: من اکنون عزيزتر از آن روز هستم. معاويه گفت: به چه چيز؟ وى گفت به واسطه اسلام، معاويه گفت: كثير بن شهاب كجاست؟ وى پاسخ داد: نزد من در اردوگاهت.
مـعـاويـه وى را مـامـور رسـيـدگـى بـه خـيـانـت مـذحـجـى كـرد و گـفـت: قـسـمـتـى از اموال مسروقه را بگير و بخشى را به او ببخش.[10]

موقعیت اجتماعی هانی آن چنان بود که با نهضت امام حسین(ع) پیوند خورد و همین امر سبب جاودانگی وی شد. از این رو، شهرت وی در کتب تاریخی بیشتر در ماجرای شهادت امام حسین(ع) است.[11]


همراهی با نهضت امام حسین(ع)

1- هانی میزبان سفیر امام حسین(ع)
مسلم بن عقیل، سفیر امام حسین(ع) که در ابتدای ورود به کوفه به منزل مختار ثقفی وارد شده بود،[12] با ورود حاکم کوفه؛ یعنی عبیدالله بن زیاد به شهر کوفه، مسلم برای ادامه فعالیت­هایش، منزل مختار را ترک کرد و وارد منزل هانی بن عروه شد كه به نظر مي­رسيد، امنيتش از جاهاي ديگر بيشتر بود. هر چند طبق نقل برخی گزارش­ها هانى از آمدن مسلم به خانه­اش خشنود نشد، زیرا تکلیف سختی بود؛ اما هانی، مسلم را پذیرفت و به وی گفت: احـتـرام كسى چون تو مانع از آن مى­شود كه از روى نادانى پاسخ ردّ به تو بدهم، بـايـد از عـهـده ايـن كـار برآيم.[13]

از این پس، منزل هانی پایگاه شور و حضور مردم کوفه شد. گزارش شده هيجده هزار تن از کوفیان به صورت مخفی با مسلم بن عقیل بيعت كردند.[14] که در این هنگام مسلم تصمیم برقیام داشت؛ ولی هانی او را از عجله کردن بر حذر داشت.[15]


2- هانی ومسئله ترور حاکم کوفه

هانى بن عروه در زمانی که مسلم در خانه­اش بود، دوست و رفیقش شریک بن اعور بصری که با عبيدالله ابن زياد از بصره به کوفه آمده بود را به خانه­اش برد. در اين ميان هانى بيمار شـد و عـبـيـداللّه بن زياد به عيادت وى آمد.
عمارة بن عبيد سلولى به هانى گفت: هدف از گـرد آمـدن مـا كـشـتـن ايـن ستمگر است، اکنون كه خداوند او را در چنگ تو قرار داده خـونـش را بـريـز! هانى گفت: نمى‏خواهم در خانه من كشته شود.[16]
هفته بعد شريك بن اعور هم بيمار شد، ابن زياد پس از اطلاع به وی پيغام داد كه هنگام شب براي عيادتش، به خانه هاني خواهد آمد.

شريك به مسلم گفت: اين بدكار امشب به عيادت من مى‏آيد وقتى نشست بيا و خونش را بريز. شب هنگام، زماني كه عبيدالله به عيادت شريك آمد، مسلم هم برخاست كه در جاى ديگر مخفى شود. شريك هم به مسلم گفت: هرگز اين فرصت را از دست نده، ولی هانى بن عروه برخاست و گفت: نمى‏خواهم در خانه من كشته شود. گويا اين كار را زشت مى‏شمرد.

وقتى عبيدالله بن زياد آمد و بنشست، از بيمارى شريك پرسيد،[17] چون پرسش­هاى وى طولانی شد، شريك شعري كه تلويحاً او را براي انجام عملش تشويق مي­كرد، تكرار نمود:

ما تنظرون بسلمى لا تحيوها اسقونيها و ان كانت بها نفسى‏

در چه انتظار داريد كه به سلمى درود نمى‏فرستيد! آبم دهيد و سيرابم كنيد اگر چه جانم در آيد.

عبيدالله كه متوجه نشده بود، گفت: به نظر شما هذيان مى‏گويد؟ هانى گفت: خدايت قرين صلاح بدارد، آرى از سحرگاه تاكنون كارش همين است. آن­گاه عبيدالله برخاست و برفت و مسلم بيامد. شريك گفت: چرا خونش را نريختى؟ گفت: به دو سبب، يكى اين كه هانى خوش نداشت كه در خانه او كشته شود، ديگر حديثى كه مردم از پيمبر خدا آورده‏اند كه ايمان، غافل كشى را روا نمى‏دارد و مؤمن به غافلگيرى نمى‏كشد.
هانى گفت: به خدا اگر او را كشته بودى فاسق بدكاره‏اى را كشته بودى؛ ولى دوست نداشتم در خانه­ام كشته شود.[18]


3- بازداشت هاني

حاکم کوفه که نتوانسته بود، مخفیگاه مسلم بن عقیل را پیدا کند، از راه جـاسـوسـى یکی از بردگانش به نام مـعـقـل از مخفیگاه مسلم در خانه هانى آگاه شد.

عبیدالله پس از اطمینان از این امر، برای بازجویی و مواخذه هانی، «محمد بن اشعث»، «اسماء بن خارجه»[19] و «عمرو بن حجاج»[20] پدر زن هانی را خواست و از آن­ها پرسید که چرا هانی به دیدن ما نمی­آید؟ جواب دادند: اطلاع نداریم، فقط می­دانیم بیمار است. عبیدالله گفت: شنيده‏ام بهبودى يافته و بر در سراى خود مى‏نشيند. شما نزد هانی بروید و از طرف من بگویید حق ما را فرو نگذارد، چرا که من دوست ندارم مردى چون او از بزرگان عرب، نـزد من تباه گردد.

آن سه نفر نزد هانی آمدند و پیغام عبیدالله را به او رساندند. هانی در جواب گفت: «بیمار بودم و نتوانستم به دیدار امیر بیایم.» آنان گفتند: ابن زیاد می­داند که بهبودى يافته­اى و بر درِ منزلت می­نشینی، تو را سوگند همراه ما بیا».
هانی بن عروه لباس پوشید و سوار بر اسب، به طرف دار الاماره حرکت کرد، هنگامی که به نزدیکی آن رسید، احساس خطر کرد و به حسان بن اسماء گفت: برادر زاده! به خدا سوگند از این مرد بیمناکم، نظر تو چیست؟
حسان که از نیت ابن زیاد آگاه نبود، گفت: عمو جان به خدا سوگند هیچ ترسی نسبت به تو احساس نمی­کنم.[21]


4-زندانی شدن هانی
هنگامي كه هاني به واسطه خدعه و نيرنگ، وارد مجلس دارالاماره شد، عبيدالله بن زياد حاکم کوفه به او نگاه كرد و اين ضرب المثل را گفت: «اتتك بحائن رجلاه» كنايه از اينكه «باپاى خود به سوى قتلگاه آمدى»، منظورش اين بود كه قصد آزار و كشتن او را دارد.[22] بعد در حالى كه شريح قاضى[23] نيز حضور داشت به او نظر افكند و اين شعر را خواند:

اريد حباءه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد

مـن زندگى او را مى­خواهم؛ ولى او آهنگ كشتن مرا دارد، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور.

ابن زياد پس از آن با عتاب و سرزنش رو به هاني كرد و گفت: اين چه فتنه­اي است كه در خانه خود برپا كرده­اي، و با يزيد از در مخالفت و دشمني وارد شده­اي؟ مسلم بن عقيل را در خانه خود جاي داده­اي سلاح و سپاه براي او جمع مي­كني و گمان مي­كني كه اين مطلب بر ما پنهان و مخفي خواهد ماند؟[24]

هاني در ابتدا اين مسأله را انكار كرد،[25] اما عبيدالله «معقل» را كه بر مسائل پنهان هاني و مسلم آگاه بود و به خانه او تردد داشت صدا زد و او را به هاني نشان داد. هاني با ديدن او از اين دسيسه و نيرنگ عبيدالله مطلع شد و ديگر نتوانست كه به انكار ادامه دهد. پس از اندکی درنگ سوگند خورد که: به خدا من مسلم را به خانه خود دعوت نكردم، و هيچ گونه اطلاعى از وضعیتش نداشتم تا این که به نزدم آمد و از من خواست که به خانه‏ام بیاید، و من شرم كردم او را راه ندهم، و جريان كار او چنان است كه شنیده­ای. هانى افزود: اكنون با توپيمان مى‏بندم كه غائله‏اى به راه نيندازم، اگر بخواهى وثیقه­ای می­گذارم كه بروم و به مسلم دستور دهم که از خانه من به هر کجا مي­خواهد بیرون رود آن­گاه نزد تو باز آيم ابن زياد گفت: به خدا قسم! هرگز دست از تو برندارم تا او را به نزد من آورى، هانی گفت: سوگند به خدا! هرگز چنين كارى نخواهم كرد که من مهمان خود را بياورم تا تو او را بكشى.[26] چون مشاجره آن دو به درازا کشید مسلم بن عمرو باهلى -در كوفه، شامى و بصرى جز او نبود- برخاست و اجازه خواست تا در جای خلوتی با هانی صحبت کند. وی به هانی گفت: تو را به خدا سوگند مي­دهم كه خود را به كشتن نده، و قبيله­ات را گرفتار بلا و سختی نکن، به خدا نمي­خواهم كشته شوى. اين مرد (يعنى مسلم بن عقيل) با اين گروه نسبت خویشاوندی دارند، او را نمی­کشند و به او آسیب نمی­رسانند، مسلم را تحویل این­ها بده؛ اين كار بر تو ننگ نيست، زيرا جـز ايـن نـيـسـت كـه وى را بـه سـلطـان سپرده­اى. هانى گفت: به خدا سوگند! براى من ننگ است كه پناهنده و مهمان خود را به دشمن بدهم، در حالی که من سالمم و هواداران بسیاری دارم، اگر یار و ياورى نداشته باشم باز او را به شما نمی­دهم تا در راه او بميرم. مسلم بن عمرو او را سـوگـنـد مى­داد و هانی مى­گفت: به خدا هرگز وى را به ابن زياد نمی­سپارم [27].

ابن زياد سر سختی هانی را که دید با تهدید گفت: يا مسلم را تحویل بده يا گردنت را خواهم زد، هانى گفت: عجب انديشه نابجائى‏، اگر بخواهی مرا بکشی، شمشيرهاى برنده در گرداگرد کاخت خواهند درخشید. ابن زياد گفت: واى بر تو مرا با شمشيرهاى برنده مى‏ترسانى؟ سپس گفت: او را نزديك من آريد، پس چوب دستی که در دست داشت آن قدر به سر و صورت هانى زد تا بینی او را شكست و محاسنش را خون آلود کرد. در این لحظه هانى دست بشمشير يكى از نگهبانان ابن زياد برد تا قصد جان عبيدالله کند؛ ولی نگهبان با نگهداشتن شمشيرش مانع از انجام اين كار او شد. سپس عبيداللَّه دستور داد تا هانی را در یکی از اتاق­های قصر، زندانی کنند.[28]


5- حمایت مذحجیان از هانی
هنگامی که عمرو بن حجاج زبيدى شایعه کشته شدن هانی را شنيد نزد قبيله مذحج آمده و با عده بسيارى‏ از آنان کاخ ابن زياد را به محاصره در آوردند، عبيدالله که اوضاع را نابسامان دید از «شريح قاضي» خواست تا با هاني ملاقات كند و خبر سلامتي او را به مذحجیان برساند.

چون شریح به ملاقات هانی رفت، هانی فریاد برآورد که: اى خدا! اى مسلمانان! مگر افراد قبیله­ام مرده­اند؟ افراد با ایمان کجایند؟ اهل بصیرت کجا هستند؟ ايـن سـخـنان را مى­گفت و خون بر محاسن سفیدش می­ریخت.
سپس گفت: به گمانم اين فرياد قبيله مذحج و پيروان من است، اگر ده تن از آنان وارد قصر شوند مرا نجات خواهند داد.

شريح پس از شنیدن این سخنان به نزد قبيله مذحج آمد و گفت: به فرمان امیر با هانی ملاقات کردم و او زنده است.

عمرو بن‏ حجاج و همراهانش بی آن که توضیح بیشتری از شریح قاضی بخواهند گفتند: اكنون كه هانی كشته نشده است خداى را سپاس گزاريم! سپس از اطراف قصر پراكنده شدند.[29]
عـبـداللّه بـن حـازم مـى­گـويـد: بـه خـدا فـرسـتـاده مـسـلم بـن عقيل بودم كه به سوی قصر بروم تا از وضعیت هانى آگاه شوم، چون ديدم او را زدند و به زندان افـكـنـدنـد، بـر اسـب خـويـش سـوار شـدم و نـخـسـتـيـن كـسـى بـودم كـه نـزد مـسـلم بـن عـقـيـل رفـتـه و خـبـرهـا را بـه وى دادم، نیز زنانى از قبيله مراد را دیدم که جمع شده و فرياد «يا عـبـرتـاه، يـا ثكلاه» سر مى­دادند.[30]


6- شهادت هانی
پس از شهادت مسلم بن عقيل، عبيد­الله بن زیاد با خیالی آسوده اراده کرد تا هانی را به قتل برساند. در این بین محمد بن اشعث هر چه وساطت کرد و جایگاه ویژه او در میان قبیله­اش را یادآور شد، موثر واقع نشد. عبیدالله دستور داد تا هانی را در بازار شهر، محلي كه گوسفندان را خريد و فروش مي­كردند، ببرند و گردنش را بزنند.
هنگامی که، هاني را براي اجراي حكم می­بردند، پيوسته دوستان و هوادارانش را به ياري مي­طلبيد و فریاد می­زد: اي قبيله مذحج! كجاييد من یاوری از قبيله مذحج ندارم.

همان گونه که گذشت، با این که هاني بن عروه يكي از بزرگان كوفه بود؛ ولی با کمال بی وفایی هیچ کس شهامت یاری رساندن به او را نداشتند.

چون هانی دید کسی به یاریش بر نمی­خیزد دستان بسته خود را باز کرد و گفت: عصا یا کارد یا سنگی و یا استخوانی نیست تا با آن بتوان دفاع کرد؟ نگهبانان وی را گرفتند و محکم بستند. سرانجام رشيد غلام ترک زبان عبيدالله با ضربه­ای هانی را مجروح کرد، هانی با همان وضعیت گفت: «الي الله المنقلب والمعاد اللهم الي رحمتك و رضوانك» بازگشت همه به سوي خداست، خدایا! مرا به سوي رحمت و خوشنوديت، رهسپار ساز. رشید با ضربه دیگری هاني را به شهادت رساند.[31] آن­گاه به دستور عبيدالله بن زياد جنازه­اش را وارونه به دار كشيدند.[32]

هـانـى در روز ترويه (هشتم ذى حجه) سال شصتم هجرى[33] در حالی که نود و چند سال از عمر شريف او مى­گذشت،[34] به شهادت رسيد.

عـبـداللّه بـن زبـيـر اسـدى در مـرثـيـه مـسـلم و هانى اشعار زير را سروده است . به نقلى فرزدق سروده و عبدالله بن زبير آن را نقل كرده است :

ان كنت لا تدرين ما الموت فانظرى الى هانی فى السوق و ابن عقيل‏
الى بطل قد هشم السيف وجهه و آخر يهوى من طمار قتيل‏[35]

اگر نمى­دانى مرگ چيست به هانى و پسر عقيل در بازار بنگر. بـه دلاورى كه شمشير بينى او را در هم شكسته است و به دلاورى ديگر كه از بلندى در حالى كه كشته شده به خاك افتاده است. پس از شهادت حضرت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه، عبيدالله بن زياد سر مطهر آن دو را به همراه نامه­ای به نزد يزيد بن معاويه فرستاد. در قسمتی از این نامه آمده است: مسلم به خانه هانی پناهنده شد و من به وسیله جاسوسان و مردمانی که به نزد او فرستادم، آنان را اغفال نمودم و به مکر و حیله، آن دو را از خانه بیرون آوردم و گردن هر دو را زدم و سرهای آن دو را نزد تو فرستادم.[36]

زماني كه يزيد آن سرها را به همراه نامه عبيدالله مشاهده كرد، بسيار خوشنود شد و دستور داد كه سر مسلم و هاني را بر بالاي دروازه­هاي دمشق بياويزند و پس از آن طي نامه­اي در پاسخ عبيدالله، اين اقدام او را ستایش كرد.[37]

درباره سرنوشت سرهاي اين بزرگواران، طبری چنین آورده: سال 304 هجري در يكي از برج­هاي ديوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد كه در سبدهاي علفي نگهداري مي­شدند. تنها بیست و نه سر از آن­ها شناسايي شدند؛ چون در گوش هر يك رقعه‏اى که با نخي ابريشمي بسته بودند، قرار داشت و نام صاحب سر، بر آن نوشته شده بود. يكي از اين سرها، سر هاني بن عروه بود.[38] امروزه آرامگاه هانی در مقابل آرامگاه مسلم بن عقيل، در صحن چسبیده به مسجد کوفه می­باشد.[39]


امام حسین (ع) و هانی بن عروه

1-تاثر و اندوهگین شدن امام پس از شنیدن خبر شهادت هانی
زمانى كه امام حسين (عليه السلام) از شهادت هانى و مسلم مطلع شدند ناراحت شدند و برای آن دو دعا کردند و مكرر مى­فرمود: انا لله و انا اليه راجعون! رحمه الله عليهما.[40]
ابن اعثم چنین آورده: فاستعبر الحسين باكيا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏[41]
امام حسين عليه السلام چون از شهادت مسلم و هاني خبر يافت، به شدت گریستند سپس کلمه استرجاع راخواندند.
نیز طبری آورده: زمانی که امام حسين عليه السلام از شهادت مسلم و هاني مطلع شد نوشته‏اى بیرون آورد و برای حاضران خواند: بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد: خبرى فجيع و دردناک به ما رسیده و آن كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن بقطر است. شيعيانمان ما را بى‏ياور گذشته‏اند…[42]

2- یاد کردن امام هانی
روز عاشورا، امام حسین(ع) به راست و چپ نگریست و هیچ یک از اصحاب و يارانش را ندید جز آنان که پیشانی بر خاک ساییده و صدایی از آن­ها به گوش نمی­رسید، پس ندا داد:
يا مسلم بن عقيل! و يا هاني بن عروة! و يا حبيب بن مظاهر! و يا زهير بن القين! و يا يزيد بن مظاهر! و يا يحيى بن كثير! و يا هلال بن نافع! و يا إبراهيم بن الحصين! و يا عمير بن المطاع! و يا أسد الكلبي! و يا عبد الله ابن عقيل! و يا مسلم بن عوسجة! و يا داود بن الطرماح! و يا حر الرياحي! و يا علي بن الحسين! و يا أبطال الصفا! و يا فرسان الهيجاء! ما لي أناديكم فلا تجيبوني، و أدعوكم فلا تسمعوني؟! أنتم نيام أرجوكم تنتبهون، أم حالت مودتكم عن إمامكم فلا تنصرونه؟![43]

اي مسلم بن عقيل! اي هانی بن عروه، اي حبيب! اي زهيربن قین…!
ای دلاور مردان خالص! و ای سواران میدان نبرد! چه شده است شما را صدا می­زنم؛ ولی پاسخم را نمی­دهید؟ و شما را می­خوانم؛ ولی دیگر سخنم را نمی­شنوید؟ آیا به خواب رفته­اید که به بیداری­تان امیدوار باشم؟ یا از محبت امامتان دست کشیده­اید که او را یاری نمی­کنید؟…

نکته آخر این که: در فضیلت هانی همین بس که نسبت به ایشان زیارت مخصوصی وارد شده: در مقابل قبر بایست و پس از سلام به رسول خدا(ص) بگو:
سلام الله العظيم و صلواته عليك يا هاني بن عروة، السلام عليك أيها العبد الصالح، الناصح لله و لرسوله و لأميرالمؤمنين، و الحسن و الحسين عليهم السلام، اشهد أنك قتلت مظلوما، فلعن الله من قتلك، و استحل دمك، و حشي الله قبورهم نارا، أشهد أنك لقيت الله و هو راض عنك بما فعلت و نصحت، و اشهد أنك قد بلغت درجة الشهداء، و جعل روحك مع أرواح السعداء، بما نصحت لله و لرسوله مجتهدا، و بذلت نفسك في ذات الله و مرضاته، فرحمك الله و رضي عنك و حشرك مع محمد و آله الطاهرين، و جمعنا و إياكم معهم في دار النعيم، و سلام عليك ورحمة الله، سپس دو رکعت نماز بخوان و به ایشان هدیه کن…[44]

 

 

[1]. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، تحقيق لجنة من العلماء، بيروت، دار الكتب العلمية، 1403/1983، چاپ اول، ص 406.
[2]. قبیله ای که در سریه علی بن ابی طالب (ع) به یمن مسلمان شدند. الواقدي، محمد بن عمر؛ كتاب المغازى، تحقيق: مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1409/1989، چاپ سوم، ج ‏3، ص 1080 - 1079.
[3]. المشهدي، محمد بن جعفر؛ فضل الكوفة و مساجدها، تحقيق: محمد سعيد الطريحي، بيروت، دار المرتضى، ص 86.
[4]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دار التراث، ط الثانية، 1387/1967، ج ‏5، ص 426.
[5]. العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، ط الأولى، 1415/1995، ج ‏6، ص 445 و الزركلى، خير الدين؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، بيروت، دار العلم للملايين، 1989، چاپ دوم، ج ‏8، ص .68
[6]. آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبي طالب، النجف الأشرف، المكتبة الحيدرية، 1376/1956، ج 2، ص 345.
[7]. الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ كتاب الفتوح، تحقيق: على شيرى، بيروت، دارالأضواء، 1411/1991، چاپ اول، ج ‏2، ص 510.
[8]. المنقرى، نصر بن مزاحم؛ وقعة صفين، تحقيق عبد السلام محمد هارون، القاهرة، المؤسسة العربية الحديثة، 1382، چاپ دوم، ص 137.
[9]. المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج ‏3، ص 59.
[10]. السماوي، الشيخ محمد؛ پیشین، ص 140 و با اندکی تغییر در عبارت الزركلى، خير الدين؛ پیشین، ج ‏8، ص 68.
[11]. « القصّة مشهورة في جزء مقتل الحسين‏ » العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ الإصابة فى تمييز الصحابة، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415/1995، چاپ اول، ج ‏6، ص 445.
[12]. ابن سعد می گوید: حسين بن على(ع) مسلم بن عقيل را به كوفه گسيل داشت و به او فرمود كه در خانه هانى بن عروه مرادى منزل كند. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، تحقيق: محمد بن صامل السلمى، الطائف، مكتبة الصديق، 1414/1993، چاپ اول، خامسة1، ص 458.
[13]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 362 و با اندکی تفاوت در تعبیر الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج ‏5، ص 40 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ الأخبار الطوال، تحقيق: عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368، ص 233 و الأصفهانى، ابو الفرج على بن الحسين؛ مقاتل الطالبيين، تحقيق: سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ص 100.
[14]. محمد بن سعد، پیشین، ص 459 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 375.
[15]. آشوب، ابن شهر؛ مناقب آل أبي طالب، تحقيق: لجنة من أساتذة النجف الأشرف، النجف الأشرف، مطبعة الحيدرية، 1376/1956، ج 3، ص 242.
[16]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج 5، ص 363 و در گزارش ها چنین آمده: زمانی که ابن زياد به كوفه رسيد و از بيمارى هانى مطلع شد به عيادت او رفت. هانى، به مسلم بن عقيل و یارانش گفت: هنگامى كه ابن زياد نزد من نشست و آرام گرفت، علامت می دهم که: «آبم دهيد». شما بيرون بیایید و او را بكشيد. هنگامی که ابن زياد آمد و نشست، هانى بن عروه گفت: مرا آب دهيد. پس بيرون نيامدند و ديگر بار گفت: آبم دهيد، چرا تاخير مى‏كنيد؟ سپس گفت: آبم دهيد اگر چه به قیمت جانم تمام شود. ابن زياد فهميد و برخاست و از نزد وى رفت‏. احمد بن أبى يعقوب (المعروف باليعقوبى)، تاريخ اليعقوبى، بيروت، دار صادر، بى تا، ج ‏2، ص 243 و نیز: هانی به مسلم گفت: ابن زیاد به عیادت من می آید این شمشیر را بگیر زمانی که عمامه ام را پرتاب کردم او را با شمشیر از پا در آور. قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربى، تحقيق: سيد علي جمال أشرف الحسيني، دار الأسوة للطباعة والنشر، 1416، چاپ اول، ج 3، ص 56.
[17]. در این جا در گزارشی دیگر چنین آمده: مسلم خواست حمله کند تا عبدالله را به قتل برساند ولی هانی نگذاشت و گفت: من نسبت به زن و بچه های خانه ام نگرانم. پس مسلم شمشیرش را انداخت و نشست. شریک رمز حمله را با این شعر گفت: ما تنظرون بسلمى عند فرصتها فقد و فى ودّها و استوسق الصَّرم‏…
الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج ‏5، ص 43.
[18]. الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 235 - 233 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 363.
[19]. الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 236 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 364.
[20]. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، قم‏، كنگره شيخ مفيد، 1413، چاپ اول، ج ‏2، ص 47.
[21]. همان.
[22]. شیخ مفید، پیشین، ج ‏2، ص 47 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 349.
[23]. شریح بن حارث کندی، معروف به شریح قاضی عمر، او را قاضی شهر کوفه قرار داده بود. العسقلانى، احمد بن على بن حجر؛ پیشین، ج ‏3، ص 271.
[24]. معلوم می شود یکی از اموری که جناب هانی در راستای نهضت حسینی(ع) انجام داده جمع آوری سلاح و نیرو بوده آن هم در شرایط سخت و خفقانی که عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه پدید آورده بود.
[25]. ابن مسعود چنین آورده: عبدالله ابن زياد… محمد بن اشعث بن قيس را در پی هانى فرستاد، و چون بيامد در باره مسلم از او سؤال كرد، هانى منكر شد و ابن زياد با او به خشونت سخن گفت. هانى گفت: «زياد، پدرت بر من حقى دارد، می خواهم آن را تلافى كنم، آيا مي خواهى خير تو را بگويم؟» ابن زياد گفت: «چيست؟» گفت: «اينست كه تو و خاندانت با اموالتان سالم به شام بر گرديد زيرا كسى كه] یعنی مسلم بن عقیل[ بيشتر از تو و رفيقت حق دارد اينجا آمده است.» المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقيق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409، چاپ دوم، ج ‏3، ص 57.
[26]. در گزارشی دیگر آمده: هانی گفت: به خدا اگر زير پايم باشد پا از روى او بر نمى‏دارم‏. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 349.
[27]. پاسخ هانی در رد در خواست پلید ابن زیاد و مسلم بن عمرو باهلي حاکی از روح بلند و اعتقاد قوی وی نسبت به امام حسین(ع) و سفیرش دارد. چرا که زمانی که تهدید به مرگ شد، باز دست از آرمان خود بر نداشت حتی حاضر بود در این راه هم کشته شود.
[28]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص4750 - 4747 و الدينورى، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 238 - 237.
[29]. شیخ مفید، پیشین، ج 2، ص51 - 50.
[30]. شیخ مفید، پیشین، ج ‏2، ص 52 - 51 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 368.
[31]. همان، ص 64 - 63 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص379 - 378 البته بعدها زمان قیام مختار، در نبردی که بین ابراهیم بن مالک اشتر و عبيد الله بن زياد واقع شده بود، عبد الرحمان بن حصين مرادى وقتی رشيد (قاتل هانى) را در «خازر» همراه عبيد الله بن زياد ديد. گفت: خدا مرا بكشد اگر او را نكشم يا در اين راه كشته نشوم.» آنگاه با نيزه ای به او حمله ور شد و با ضربتى او را به هلاکت رساند. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 379.
[32]. آشوب، ابن شهر؛ پیشین، ج 3، ص 245.
[33]. السماوي، محمد؛ أبصار العين في أنصار الحسين(ع)، تحقیق: محمد جعفر الطبسي، مركز الدراسات الإسلامية لممثلية الولي الفقيه في حرس الثورة الإسلامية، 1419/1377، چاپ اول، ص 142.
[34]. محمد بن سعد، پیشین، خامسة1، ص 460 و احمد بن على بن حجر العسقلانى، پیشین، ج ‏6، ص 445.
[35]. شیخ مفید، پیشین، ج ‏2، ص 64 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 380 و الدينورى‏، ابو حنيفه احمد بن داود؛ پیشین، ص 242.
[36]. شیخ مفید، پیشین، ج ‏2، ص 65 و با این که عبید الله ابن زیاد حاکم کوفه شخصيتهاي ديگري رادر كوفه به شهادت رساند ولي از ميان شهدا تنها سرهاي مسلم بن عقیل وهانی بن عروه را برای یزید بن معاویه فرستاد. که این حاکی از آن است که این دو از مهم ترین شخصیتهای حرکت انقلابی در کوفه و شهدای پیشاهنگ نهضت حسینی(ع) بودند.
[37]. علامه مجلسى‏، جلاء العيون، قم، انتشارات سرور، 1382ش‏، چاپ نهم، ص 623 و شیخ عباس قمی، پیشین، ج ‏2، ص 742.
[38]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏11، ص 60.
[39]. المشهدي، محمد بن جعفر فضل؛ الكوفة و مساجدها، بيروت، دار المرتضى، ص 87 و البته در کتب پژوهشی در باره چگونگی دفن هانی بن عروه دو گزارش دیده شده: بدن مسلم و هانی را به قبیله مذحج دادند و آن دو را نزدیک حریم مسجد در کنار دارالاماره دفن کردند. (الحسینی الجلالی، محمد حسین؛ خاک پاکان تاریخ آرامگاه های خاندان پیامبر(ع) و صحابه خاص آن، ترجمه: قربانعلی اسماعیلی، مشهد، شرکت به نشر، 1379، چاپ اول، ص 70) و پيكر هانى چند روز بدون غسل و کفن بر زمين ماند، تا اين که همسر ميثم تمار شبانه که همه خواب بودند، جسد هاني و مسلم بن عقیل و حنظله بن مره را به خانه برد و نيمه شب آن ها را در کنار مسجد کوفه به خاک سپرد، و فقط همسر هانی بن عروه را از این موضوع آگاه کرد. (الموسوی الزنجانی، سید ابراهیم؛ وسیله الدارینفی انصارالحسین(ع)، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1042/1982، چاپ دوم، ص 209).
[40]. شیخ مفید، پیشین، ج ‏2، ص 74 و الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 397.
[41]. الكوفى، أبو محمد أحمد بن اعثم؛ پیشین، ج ‏5، ص 64.
[42]. الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير؛ پیشین، ج ‏5، ص 398.
[43]. لجنة الحديث في معهد باقر العلوم(ع)، موسوعة كلمات الإمام الحسين(ع)، دار المعروف للطباعة والنشر، 1416/1995، چاپ اول، ص 581 - 582 و البحراني، عبد العظيم المهتدي؛ من أخلاق الإمام الحسين (ع)، قم، انتشارات شريف الرضي، 1421/2000، انتشارات شريف الرضي، چاپ اول، ص 250 و يعقوب، أحمد حسين؛ كربلاء، الثورة و المأساة، بیروت، الغدير للطباعة و النشر و التوزيع، 1997، چاپ اول، ص 339.
[44]. محمد بن المشهدي، المزار، تحقيق: جواد القيومي الاصفهاني، قم، نشر القيوم، 1419، چاپ اول، ص 180 و علامه مجلسى‏، پیشین، ج ‏97، ص 429 و سيد بحر العلوم، الفوائد الرجالية، تحقيق و تعليق: محمد صادق بحر العلوم، حسين بحر العلوم، تهران، مكتبة الصادق، 1363ش، چاپ اول، ج 4، ص 43 - 42.

 

 

پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: اسلام لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

ققنوس

پروردگارا, به درگاه تو پناه می آورم وتو نیز پناهم بخش تا موجودی آزمند و خویشتن دوست نباشم. مگذار که صولت خشم , حصار بردباری مرا در هم بشکند وحمله ی حسد , مناعت فطرت مرا به خفٌت و مذلٌت فرو کشاند.(دعای هشتم صحیفه ی سجادیه)
  • خانه
  • اخیر
  • جستجو
  • فهرست مطالب
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حدیث
  • حدیث
  • ائمه
  • اخلاق
  • شعر
  • تفسیر
  • حجاب
  • مناجات
  • اسلام
  • نکات قرآنی
  • مولودی
  • کودک
  • دانلودها
  • دل نوشته
  • اعمال
  • کتاب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

ایرانی ، کالای ایرانی بخر.

من کالای ایرانی میخرم

احادیث نماز

احادیث تصادفی نـماز | دنیای نیاز به نـماز

اوقات شرعی

World Prayer

اوقات شرعی

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس