در آتش عشقم
هيزم بريز …
هواي نبودنت
سرد است !!!
علی شایگان
در آتش عشقم
هيزم بريز …
هواي نبودنت
سرد است !!!
علی شایگان
اگه تو این روزگار دنبال آرامش تو کلینیک مشاوره ای، یا می خوای با ویلای شمال و شغل پر درامد بهش برسی؛
باید بدونی راه غلط رفتی!
اگه تو این روزگار دنبال آرامش تو کلینیک مشاوره ای، یا می خوای با ویلای شمال و شغل پر درامد بهش برسی؛
باید بدونی راه غلط رفتی!
فقط یک بار به دنیا می ایی
فقط یک بار خداوند زندگی را به تو هدیه می کند
اما در سرایی دیگر همواره خواهی بود
اگر این فرصت یک باره را از دست دهی
چه خواهی کرد؟
گر چه یک بار به دنیا می ایی
اما یادت باشد که هر صبح تولدی دویاره است
در آتش عشقم
هيزم بريز …
هواي نبودنت
سرد است !!!
(علی شایگان)
چــادرم باشــد مـــرا معیـــار ایـمان و شـرف
همچــو مــرواریــــد زیبایــم درون یـک صــدف
دیــد نامحــــرم نیفتــد لاجــرم بــر سوی من
افتـــخارم باشـد ایـن ، زهــرا بــود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشـان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاسـت باطل است
من ولی گویـم که ایمانـم ز چادر کامـل است
مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست
چـادر من همچـو تیر زهـرگین،بر چشم اوست (بهلول حبیبی زنجانی)
من در اتاق یک رئیسی رفتم، کار داشتم.
تا در را باز کردم دیدم
یک دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی زیبا است.
داخل اتاق رئیس رفتم گفتم:
شما با این خانم محرم هستی؟ گفت: نه!
گفتم: چطور با یک دختر به این زیبایی تو در یک اتاق هستی و در هم بسته است.
گفت: آخر ما حزب اللهی هستیم.
گفتم: خوشا به حالت که اینقدر به خودت خاطرت جمع است.
حضرت امیر به زنهای جوان سلام نمیکرد.
گفتند: یا علی رسول خدا سلام میکند تو چرا سلام نمیکنی؟
گفت: رسول خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم. میترسم به یک زن جوان سلام کنم یک جواب گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد.
گفتم: دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است.
بعضیها خودشان را از امیرالمؤمنین حزب اللهیتر میدانند
باشه قبول…بی حجاب بی دین نیست…
اما قبول داری که حجاب ازضرورت های بارز دینه؟!
حالا چجوری میشه که قلب پاک از اجرای حکم دین سرپیچی می کنه؟
این قلب از چه چیز پاکه؟ از گناه یا از اطاعت؟!
نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْض رو واسه همین دل پاکا گفتن دیگه
قلب پاک که داری؛ پس چرا آلودگی جامعه و از هم پاشیدگی بنیان
خانواده ها رو هیزم جهنم میکنی؟!
حالا نمیشه قلب و ظاهرت با هم پاک باشه؟ حرف من نیستا!
امام علی(علیه السلام) فرمودند: ایمان به قلب و زبان و عمل است.
حواست به عملت باشه
منبع : ملکوت کلیپ
تصویری که اشکم را در آورد…
این مدل نماز را باید بشکنی..
نمازے که در آن حواست به کَفشَت باشد، اصلاً باید شکست…!
در روزگاري كه :
زن را بـه “تن” مي شناسند
غيرت را “بددلي” مي نامند
و باحجاب را ” اُمل” مي خوانند ،
تو همچنـان “فرشته” بمان
بانوي سرزمين من
دینت را حفظ کن… هم رنگ جماعت شدن به چه قیمتی؟!
خداوندا
ایمان قداست دارد
آن را از قلب خشکه مقدس ها بگیر
آنها در حالی که نقاب ایمان زده اند
همه را از تو زده می کنند
ایمان اگر داری لبخند بزن
این را من نمی گویم
پیامبرم و حضرت علی می گویند
اسلام دین آزادی است
اگر مسلمان هستیم
ما تنها بشیر و نذیر هستیم
نه هیچ کس دیگه
خدا فقط تویی
هرچی هست بین تو و بنده ات باشد
ما چیکاره حسنیم؟
اگر واقعا قدرت امر به معروف با مهربانی رو داریم؟
بسم الله دست بگیریم
نه مچ
چارلز،دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید: چرا خانوم هاتون نمیتونند با مردا دسـت بدند؟؟ یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارند و نمیتونند خودشون رو کنترل کنند؟؟ همایون لبخندی میزندو می گوید:مگه ملکه ی انگلستان میتونه با هر مردی دست بده و یا هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟! چارلز با عصبانیت می گوید:نه! مگه ملکه فرد عادیه؟!! فقط افراد خاصی می تونند با ایشون دست بدن!!! همایون هم بی درنگ می گوید: خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!
********************************************************************
بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکتهای زنجیرهای در فرانسه خرید میکرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندقدار یک خانم بیحجاب و اصالتاً عرب بود. صندوقدار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را میگرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز میانداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت و این باعث میشد صندوقدار بیشتر عصبانی بشود ! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه میخوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور میخوای زندگی کن!» خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندقدار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوقدار که از دیدن چهرهٔ بور و چشمان آبی او جا خورده بود گفت: «من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطن من است…شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!
آخرین قوم - آخرین عذاب همه ما در مورد عذاب الهی در میان بعضی اقوام گذشته یه چیز هایی شنیدیم مثل قوم حضرت نوح(علیه السلام) و قوم ثمود و قوم عاد و… تا رسید به پیامبر آخر حضرت محمد (صلی الله علیه و اله) یعنی پیامبر ما همون آقایی که عاشقشیم و خودمون را جز امتش می دونیم ( که امیدوارم هیچ وقت از این ولایت خروج نکنیم/ اگه دنیا و هوای نفس و شیطان بگذارند). اون وقت یه قیافه حق به جانب می گیریم و می گیم ما امت آخرین پیامبر الهی هستیم و اینقدر خدا دوستمان داره که وقتی افرادی از این امت هر چی گناه میکنند باز عذاب نمی شیم , ولی خودمونیم بیایید بیشتر فکر کنیم . حالا اصلا به گنهکارها کاری نداریم .ماها چی ؟ ماها که خودمون رو تافته جدا بافته می دونین! اگه خوبیم ! اگه دینداریم ! اگه نماز می خوانیم ! و …. پس چرا قرآن بین ما غریبه ؟ پس چرا به داد هم نمیرسیم ؟پس چرا همه ما یه بغض داریم ؟ پس چرا ؟ چرا آقامون , اماممون , منجی مون بین ما نیست . مگه این خودش یه عذاب نیست ؟ مگه این درد آور نیست که آقامون هست ولی ما لیاقت دیدارشون رو نداریم. یه روز وقتی شنیدم بزرگی گفته :اگه افرادی که از ته دل برای برد تیم ملی فوتبال ایران مقابل استرالیا دعا کردنند برای تعجیل فرج دعا می کردنند گشایشی می شد , فهمیدم ما چقدر از اصلمون دور موندیم .این همون عذاب آخر الزمانه ! همون عذابی که خیلی هامون ازش بی خبریم ! عذاب از این بالاتر که مدتها دور از رحمت و حجت الهی هستیم؟عذاب از این بالاتر که آقا مدت هاست در انتظار یار و یاور هایست که بتونه بهشون اطمینان کنه ؟ که وقتی بر می گرده کسی پا به فرار نزاشته باشه؟ و پشتشون رو خالی نکرده باشه ؟آخه اگه قرار بود با معجزه و بدون در گیری جهان گلستان بشه دیگه چه احتیاجی بود به یار و یاور؟ آره , اگه ما , منتظر واقعی بودیم خدا این عذاب رو از ما بر می داشت. پس باید یه فکر جدی به حال خودمون و دینداریمون و دوری از اماممون بکنیم؟ این نظر شخصی منه ! نظر شما چیه ؟ به امید روزی که آقا مارو هم لایق همراهی بدونند! که صد البته با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود!
ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد
بر پشت ستم ,کسی تبر خواهد زد
سوگند به زخمهای سرشار غرور
سوگند به هر چهارده آیه نور
آخر , شب سرد ما سحر می گردد
مهدی (ع) به میان شیعه بر می گردد
زندگی یعنی چه؟ یعنی آرزو کم داشتن
چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن
جامه ای زیبا بر اندام شرف آراستن
غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن
قطره ی اشکی به شبهای عبادت ریختن
بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن
نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز
پاکی عیسی گزیدن عطر مریم داشتن
با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم
در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن
تا برآید عطر مستی از دل جام نشاط
در گلاب شادمانی شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست
مهدی سهیلی
حسن عراقی گوید:سالها پیش در شهر دمشق پایتخت کشور سوریه زندگی می کردم. کارم عبا بافی بود و از این طریق امرار معاش می کردم. سن زیادی نداشتم . جوانی بود و غفلت و دوستانی که در ساعات فراغت با آنان سرگرم تفریح می شدم و به لهو و لعب می پرداختم. ما از گناه پروایی نداشتیم . و فکر و ذکرمان خوشگذرانی و هوسرانی بود.
آن روز , جمعه بود و من به شیوه ی همیشگی با دوستان هم فکرم گرد آمدیم و دسته جمعی مشغول لهو و لعب شدیم.میل به میگساری و عیاشی در ما تمامی نداشت. ناگهان در اوج خوشی و غفلت , احساس غریبی بر وجودم مستولی شد. گویی از خواب سنگین بیدار شده بودم. برخویشتن نهیب زدم: تو برای این سرگرمی ها و هوسبازی ها آفریده نشده ای؟
همان جا خداوند قلبم را تکان داد , مرا متنبه ساخت و پلیدی گناه و زشتی اتلاف عمر و بیهودگی و بی بند و باری را برایم آشکار نمود و از تیرگی باطن نجاتم داد.
در پی این دگرگونی روحی و تحول فکری بی درنگ برخاستم, پیاله شراب و بزم عیش و بساط گناه را ترک کردم و از رفقا و جمعشان گریختم.
هر چه رفقای هم پیاله ام دنبالم دویدند اعتنایی نکردم تا مأیوس شدند و از من دل بریدند. جمعه بود و روز عبادت, وقت توبه بود و هنگام ندامت. تصمیم گرفتم به مسجد بروم و انقلاب درونی را با حال وهوای معنوی خانه خدا در آمیزم.
وقتی وارد مسجد شدم , دیدم شخصی در کرسی خطابه قرار گرفته و برای مردم سخنرانی می کند . قدری جلو تر رفتم و به سخنانش گوش دادم, او در باره ی حضرت مهدی (ع) صحبت می کردو زمان ظهورش را شرح می داد
خوب که متوجه مطالب خطیب شدم , به آنچه در باره حضرت مهدی(ع)میگفت جان سپردم و به گفته هایش دل دادم.
حالت عجیبی به من دست داد.احساس کردم امام را خیلی دوست دارم. یکباره مهرش در جانم ریخت و قلبم سرشار از محبت او شد.
آن روز گذشت در پی آن سیر نفسانی و تحول روحی لهو و لعب را ترک کردم , دست از گناه شستم , گرد معصیت از صفحه ی دل زدودم و آرامش خاطر یافتم.
اما سوز دیگری در درونم بر پا گردید چیزی که وجودم را تسخیر کرد و بسان شعله ای فروزنده جانم را مشتعل ساخت. آن سوز , سوز محبت بود و آن شعله, آتش عشق به وصال محبوب.
مهر امام و عشق دیدار او و امید لقای آن مهر تابان , در ژرفای قلبم موج میزد.روز به روز علاقه و اشتیاقم بیشتر می شد و چنان شیفته وصال دلدار گردیدم که در تمام سجده هایم او را طلب می کردم .
یک سال گذشت. در طول این دوازده ماه از یاد محبوبم غافل نماندم. همواره در پی او می گشتم و اشک فراق می ریختم. در خلال دعاها و عبادتهایم توفیق دیدار او را از خدا می خواستم و هر بار در سجود به درگاه خدا می نالیدم و با تمام وجود تشرف به خدمت حضرت را مسئلت می نمودم.
روز ها و شبها بدین منوال سپری شد تا آنکه یک شب در مسجد جامع دمشق, نماز مغرب را به جا آوردم و سپس مشغول نماز مستحبی شدم . بعد از فر اق به حال خود نشسته بودم که ناگهان احساس کردم دستی روی شانه ام قرار گرفت.تکانی خوردم و صورتم را بر گرداندم,آقایی را دیدم در پشت سرم نشسته و دستش را بر شانه ام نهاده بی مقدمه به من فرمود:((فرزندم, خدا دعایت را اجابت نمود, چه می خواهی؟))
برگشتم و لحظه ای به او خیره شدم, عمامه ای همانند عمامه ی مردم غیر عرب و جامه ای گشاد و بلند از پشم شتر به روی لباسهایش در بر داشت.پرسیدم: شما کیستید؟
با لحن ملایم و آهنگ دلپذیری فرمود: ((من مهدی(ع) هستم.))
بی درنگ دست آن حضرت را بوسیدم و گفتم: همراه من به خانه ام تشریف بیاورید و منت نهاده با قدوم مبارکتان سرای مرا منور سازید.
آقا در نهایت بزرگواری دعوت مرا پذیرفتند.وقتی حضرت درون خانه تشریف آوردند , دستور دادند جایی را برایم اختصاص بده که تنها باشم و هیچ کس غیر از خودت بدان راه نیابد. من اتاقی را مخصوص آقا قرار دادم و خود نیز گوش به فرمانش کمر خدمت بستم تا هرچه فرماید انجام دهم.
حضرت بقیةالله ــ علیه السلام ــ یک هفته در خانه ام ماندند و به تعلیم من بذل عنایت فرمودند. در مدت این هفت شب و هفت روز اذکار و اورادی به من آموختند و فرمودند:(( دعای خود را به تو یاد می دهم که هر روز بخوانی و ان شاءالله بدان مداومت نمایی.)) آنگاه چنین توصیه کردند:(( یک روز را روزه بگیر و یک روز را افطار کن , هر شب پانصد رکعت نماز می خوانی و به بستر استراحت نمی روی مگر خواب بر تو غلبه کند.))
من با شوق فر اوان برنامه حضرت را پذیرفتم و به انجام آن پرداختم .هر شب پشت سر امام می ایستادم و پانصد رکعت نماز به جا می آوردم ,هرگز عبادت را ترک نمی کردم مگر وقتی بی اختیار خوابم می برد.
سرانجام پس از یک هفته اراده ی رفتن نمودند و به من فرمودند:((حسن از حالا به بعد با هیچ کس رفاقت مکن زیرا آنچه آموختی برای رستگاری و برنامه زندگی ات کافی است و دیگر احتیاجی به دیگری نداری هر مطلب و سخنی نزد هر کس که باشد , از آنچه در محضر ما بدست آوردی پایین تر است و از حقایق و معارفی که از ما به تو رسیده , کمتر است, بدین خاطر زیر بار منت هیچ کس نرو و از احدی راه مجو که فایده ای ندارد و به حالت سودی نبخشد.))
آنگاه حضرت از منزل بیرون رفتند و نگاه من بدرقه راهشان بود تا از نظرم نا پدید شدند.
(( از کتاب النجم الثاقب نوشته ی مرحوم نوری طبرسی))
به نظر شما اگه امام به ما منتظر ها یه برنامه عملی مثل این رو بدهند ما می پذیریم ؟ یا بعد چند روز با بهانه جویی رد می کنیم!یا مثل خوارج ( خدا نکرده ) منکر آقا می شیم و ساز مخالف می زنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ان شاءالله ما همگی جزء عاملین به دستورات ایشان باشیم یعنی مرد روز های سخت!!!!!!!!!!!!!!!
چرا او
قائم آل محمد (ع)نامیده شده؟
ابو حمزه ثمالی می گو ید:
از حضرت امام محمد باقر(ع) پرسیدم:ای فرزند رسول خدا ! مگر
شما ائمه , همه قائم به حق نیستید ؟
فرمود : بلی ! .
عرض کردم : پس چرا فقط امام زمان (ع) قائم نامیده شده
است ؟
حضرت فرمود : هنگامی که جٌدم حسین بن علی (ع) به شهادت
رسید , فرشتگان آسمان به درگاه خداوند
متعال نالیدند و گریستند و عرض کردند : پروردگارا ! آیا کسی را که
برگزیده ترین خلق تو را به قتل رسانده
است به حال خود وا می گذاری ؟
خداوند متعال به انها وحی فرستاد : آ رام گیرید !
به عزت و جلالم سوگند ! از انها انتقام خواهم کشید , هر چند بعد
از گذشت زمانی باشد.
انگاه پرده حجاب را کنار زده و فرزندان حسین (ع) را که وارثان
امامت بودند , به انها نشان داد .
ملائکه از دیدن این صحنه بسیار مسرور شدند .
یکی از انها در حال قیام نماز می خواند . حق تعالی فرمود : به
وسیله این قائم انتقام خواهم گرفت.
( بحار الانوار ج51 ص 28)
پیامبر خدا (ص) فرمود:
((آیا می خواهید شما را به زرنگ ترین زرنگها
و احمق ترین احمق ها خبر دهم؟ عرض کردند:
آری.فرمود:زرنگ ترین زرنگها کسی است که خود
را برای بعد از مرگ به حساب کشد و احمق ترین
احمق ها کسی است که از هوای نفس پیروی کند
و آرزوی امان و رحمت الهی را داشته باشد.))
((ان الله کان علیکم رقیبا…………….خداوند مراقب کار های شماست.))
باغچه کوچک اندیشه
گلی از شاخه اگر می چینیم برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن ر ا هی بخوانیم و ببوییم و
معطر بشویم
شاید از باغچه ی کوچک اندیشه مان گل روید!
مفاهیم سوره یس
روایات بسیاری از شیعه و اهل سنت نقل شده است که: «لکل شی ء قلب و قلب القرآن یس» هر چیزی قلبی دارد و قلب قرآن سوره یس است. با بررسی این سوره چنین مییابیم که آیات سوره یس به طور کلی به سه بخش تقسیم میشود، و هر بخش یکی از اصول اعتقادی اسلام را بیان میکند، بخشی از آن که از ابتدای سوره شروع میشود نحوه مواجهه مردم را با انبیاء الهی بیان میکند در واقع به اصل اعتقادی نبوت میپردازد و سپس مردم و حال آنها را در پذیرش یا عدم پذیرش دعوت انبیاء شرح میدهد.
سپس چنین شرح میدهد که فلسفه دعوت انبیاء احیاء مردم و هدایت آنها به سوی سعادت است و از سوی دیگر بعثت انبیاء در واقع اتمام حجت است بر مخالفان آموزه های الهی و در واقع با دعوت انبیاء مردم به دو دسته تقسیم میشود عده ای سعادتمند و عده ای شقی خواهند.
پس از بیان اصل نبوت سوره به شرح اصل اعتقادی توحید میپردازد و نشانههایی از یگانگی خداوند را عرض میکند سپس به اصل معاد و زنده شدن مردم در قیامت برای رسیدگی به اعمال و روشن شدن وضعیت مۆمنین از غیر مۆمنین میپردازد. پس از تفکیک این دو دسته در قیامت وضعیت و شرایط آنان را شرح میدهد.
پس از بیان این سه اصل مهم اعتقادی دوباره خلاصه ای از این سه اصل را مجدداً بیان کرده و استدلال میکند و سپس سوره را با این آیه به پایان میرساند:
سوره یس به دلیل پرداختن به اصول سهگانه توحید، نبوت و معاد از جایگاه ویژه ای برخوردار است که معصومین (علیه السلام) آن را قلب قرآن نامگذاری کردهاند
«انها امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون فسبحان الذی بیده ملکوت کل شی والیه ترجعون. امر او چون چیزی را اراده کند تنها همین است که به آن میگوید باش پس موجود میشود پس منزه است کسی که ملکوت هر چیزی به دست اوست و به سوی او بازگردانده میشوید.»
بر این اساس سوره یس جایگاه والائی دارد چرا که سه اصل مهم اعتقادی توحید، نبوت و معاد و هم چنین جزئیاتی که به این سه اصل باز میگردد را بازگو کرده است؛ لذا روایات منقول از معصومین (علیه السلام) آن را قلب قرآن نامیدهاند.
سوره یس به دلیل پرداختن به اصول سهگانه توحید، نبوت و معاد از جایگاه ویژه ای برخوردار است که معصومین (علیه السلام) آن را قلب قرآن نامگذاری کردهاند.
گستاخ بودن آسان است. به تلاش نیازی ندارد و نشانه ضعف و ناامنی است.
مهربانی بیانگر تأدیب نفس و عزت نفسی عظیم است.
مهربان بودن در هنگام برخورد با افراد گستاخ آسان نیست.
مهربانی خصیصه کسی است که کارهای فکری مثبت زیادی انجام داده
و به بینش عمیقی از خود فهمی و عقل دست یافته است.
مهربانی نشانه قدرت است نه ضعف.
1-چه سوره هایی را ((عزائم)) می گو یند؟
2-حشره ای در قرآن و نام کوه و مسجدی در غرب شهر مدینه؟
3-فصل بهار قرآن مجید چیست؟
4-بزرگترین گناه نا بخشودنی از نظر قرآن مجید چیست؟
5-کدام حیوان مُرد و پس از صد سال زنده شد؟
6-چیزی قرآنی که روح ندارد ولی تنفس می کند چیست؟
7-قرآن مجید از کدام نماز با عنوان (صلوة الوسطی) نماز میانه یاد می کند؟
8-تنها سوره ای که در نماز جای گزین ندارد کدام است؟
9-چند سوره از قرآن مجید با (قل) شروع می شود؟
10-تنها سوره ای که به نام یکی از فلزات است؟
روزی پیامبر فرمود :که امد جبرئیل وگفت:حق تعالی تو را سلام فرستاد وبرای توهدیه ای فرستاده که به هیچ پیغمبری نفرستاده
گفتم ای جبرئیل ان هدیه چیست؟
گفت:ان پنج فریضه رابه وقت به جماعت گذار.
گفتم:امت مرا چه ثواب است ؟
گفت: هر گاه دو نفر باشند هر یک به هر رکعتی صد و پنجاه نماز و در سه نفرهفتصد نماز تا فرمود در ده نفر هفتصدو دو هزار و هشتصد و چون بیش از د ه نفرزیاده شوند جن وانس از ثواب ان عاجزند .
یا محمد: تکبیری که مومن ادراک کند با پیش نماز بهتر از هفتاد حج است ویکرکعت بهتر از هزار حج .
یا محمد : هر که دوست دارد نماز جماعت را خداوند و ملائک او را دو ست دارند.
برگرفته از کتاب حلیـة المتقین
تألیف علامه مجلسی
پایان انتظار
روی تابلو نوشته بود به گلها دست نزنید اما باد بی سواد بود.
می وزید . این طرف و آن طرف می رفت . بی آنکه بداند گل در گوشه ای آرام و بی صدا در تنهایی خود
غصه می خورد
و این وزش او را ناراحت تر می کند.باد سکوت فضا را در هم می شکست و گمان می کرد
شاید دست نوازشش گل را آرام کند.
گل تنها بود و تنهای اش ابر را نیز به گریه در آورده بود.دیگر خورشید نبود تا به انتظار شکفتنش باشد.
گویی چیزی گم کرده بود.زیبایی و رشدش را مدیون گم کرده ای بود که روزها برای شکفتنش به انتظار نشسته بود
اما حال که گل شکفته دیگر…
اما باد صبر نیاموخته تا ساعت ها و روز ها به انتظار شکفتن گل بماند.
باد همیشه وزیده این طرف و آن طرف رفته چشم به راه بودن رانیاموخته تا اشک ریختن را تجربه کند و
درد فراغ بیاموزد.
باد با نفس های زندگی جریان داشته
و نوازشگر کسانی بوده که خود را بی پروا به باد سپرده اند. اشک های گل
شبنم غریبه ای بود برای باد اما این شبنم رازی در دل داشت. رازی که باد را به لرزش در آورد
و طوفان سهمگینی به راه انداخت و به گریه ابرشدت داد. انگار چیزی قلب باد را نشانه رفته بود
که این طور او رابه خود می لرزاند.
باد با بی پروایی خود به قلب هستی نفوذ می کرداما سرانجام
در بربر راز شبنمی که از گل می چکید تسلیم شدو سکوت دوباره همه جا را فراگرفت.
باد آرام گرفته و ابر نیز دیگر نمی گرید. انگار دست تقدیر زندگی خورشید با عظمت را به هستی شکفتن
گل گره زده و رنگین کمان نیز آن را تایید می کند.